ســال ها پیش در این شهــر درختی بودم یادگاری کهـــــن از دوره ی سخــتی بودم
هـــرگز ار همهـمه ی بـــاد نمی لرزیـدم ســـایه پرورد چه اقبــال و چه بخـتی بودم
به برومنــــدی من بود درختـــی کـم تر رشد می کردم و می شد تنــه ام محکم تر
من به آینده ی خود ، روشن و خوش بین بودم باغ را آینه ای سبــز ، به آیین بودم
روزها تشنه ی هم صحبتی با خورشید همه شب هم نفس زهــــره و پروین بودم
ریشه در قلب زمین داشتم و سر به فلک برگ هایم گل تســـبیح به لب ، مثل ملک
راستی شکر خدا ، بال و پری بود مرا با درختـــان دگر ، سرو ســری بود مرا
قامت افراشته چون سرو و صنوبر بودم چتر سرسبـــزی و شهـــد ثمری بود مرا
چشم من بود به شاهین ترازوی خودم تکیه کردم همه ی عمر به بازوی خودم
ناگهان پیک خزان آمد و باد سردی باغ ، شد صحنه ی توفان بیابان گردی
در همان حال که احساس خطر می کردم نرم و آهسـته ولی با تبر آمد مردی
تا به خود آمدم از ریشه جدا کرد مرا ضربه هایش ، متوجه به خدا کرد مرا
حالتی رفت ، که صد بار ، خدایا کردم از خدا عاقبت خیــر تمنــــــا کردم
گر چه از زخم تبر ، روی زمین افتادم آسمان سیــر شدم ، مرتبه پیــدا کردم
از من سوخته دل، بال و پری ساخته شد کم کم از چوب من آن روز، دری ساخته شد
تا نگهبان سراپرده ی ماهم کردند هر چه در بود ، در آن کوچه نگاهـم کردند
از همان روز، که سیمای «علی» را دیدم همه شب تا به سحر چشم به راهـم کردند
مثل خود تشنه ی سیراب نمی دیدم من این سعادت را ، در خواب نمی دیدم من
بارها ، شاهد رخسار پیمبر بودم محــرم روز و شب ساقــی کوثـــر بودم
تا علی پنجه در این حلقه ی در می افکند به خــدا از همه ی پنجـــره ها سر بودم
دست های دو جگر گوشه که نازم می کرد غرق در زمزمه و راز و نیازم می کرد
به سرافرازی من نیست دری روی زمین متبرک شدم از ، یال و پـــر روح الامین
سایه ی وحی و نبوت ، به سرم بوده مدام به خدا عاقبت خیــر ، همین است همین
هر زمانی که روی پاشنه می چرخیدم جلوه ی روشنی از نور خدا می دیدم
از کنار در اگر «فاطمــه» می کرد عبور موج می زد به دلم ، اینه در آینه نور
سبز پوشان فلک،پشت سرش می گفتند: «قل هو الله احد ، چشم بد از روی تو دور»
سوره ی کوثـــری و جلوه ی طـاها داری « هر چه خوبان همه دارند، تو تنهــا داری»
دیدم از روزنه ها جلوه ی احساسش را دست پر آبله و گردش دستاسش را
دیده ام در چمن سبز ولایت هر روز عطر انفاس بهشــتی و گل یاســـش را
زیر آن سقف گلین ، عرش فرود آمده بود روح ، همـــراه ملائــک به درود آمده بود
هر گرفتار غمی حلقه بر این در می زد هر که از پای می افتاد ، به من سر می زد
آیه ی روشن تطهیــر در این کوچه مدام شانه در شانه ی جبریل امین ، پر می زد
یک طرف شاهــد نجوای یتیــمان بودم یک طرف ، محو شـــکوفایی ایمان بودم
« من ندانستم از اول که » خطر در راه است عمر این دل خوشی زودگذر ، کوتاه است
دارد این روز مبارک شب هجران در پی شب تنهایی « ریحان رسول الله » است
مانده بودم که چرا آینه را آهع گرفت؟ یا پس از هجرت خورشید چرا ماه گرفت؟
رفــت پیغمـــبر و دیدم که ورق برگشــته مانـــده از باغ نبوت گل پـرپـر گشتــه
مهبــط وحی ، جدا گرید و جبریل امین مسجــد ومنبر و محراب و حرم ، سرگشتــه
هست در آینه ی باغ خزان دیده ، ملال نیست هنگام اذان ، صوت دل انگیز بلال
همه حیرت زده افروختنم را دیدند دیده بر صحن حرم ، دوختنم را دیدند
بی وفایان ، همه آن روز تماشا کردند از خدا بی خبران ، سوختنم را دیدند
سوختم، تامگر از آتش بیداد و حسد چشم زخمی به جگرگوشه ی «یاسین» نرسد
هیچ آتش به جهان، این همه جان سوز نشد شعله این قدر فراگیر و جهان سوز نشد
جگرم سوخت ، ولی در عجبم از شهــری که دل افسرده از این داغ توان سوز نشد
آه از این شعله که خاموش نگردد هرگز داغ این باغ فراموش نگردد هرگز
سوخت در آتش بیداد ، رگ وریشه و پوســــت پشت در،این عـلی است وهمه ی هستی اوست
یادم از غفلت خویش آمد و با خود گفتم: حیف ، آن روز به نجار نگفتم ، ای دوست
تو که در قامت من صبر و رضا را دیدی بر سر سینه ی من میـــخ چرا کوبیدی؟
همه رفتند و به جا ماند در سوخته ای دفتری خاطره از آتش افروخته ای
سال ها طی شد از آن واقعه ی تلخ و هنوز هست در کوچه ی ما ، چشـــم به در دوخته ای
تا بگویند در این خانه کسی می آید
«مژده ای دل که مسیحـــا نفسی می آید»
السلام علیک یا ایتها الصدیقة الشهیدة یا فاطمة الزهراء
سروده ای از محمدجواد غفور زاده شفق
عکس دختر , عکس دختر ایرانی , عکس ایرانی , عکس بازیگران ایرانی , عکس بازیگر ایرانی, عکس زنان ایرانی, عکس زیباترین دختر ایرانی, عکس پسر ایرانی, عکس پسران ایرانی ، u;s nojv , u;s nojv hdvhkd , u;s hdvhkd
:: بازدید از این مطلب : 815
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0